محل تبلیغات شما

این روزها یک اصطلاح برای خودم ساخته‌ام: خودکشی درونی!!! من مبتلا به این درد عجیب و غریب هستم، برزخی که گاهی فکر می‌کنم هیچ گاه از آن بیرون نخواهم آمد. فکر کن یک طناب دار توی ذهنت بچرخد و تو هر لحظه خودت را با آن به دار بکشی بخاطر گناه های نکرده، بخاطر تفاوت های درک نشده ! این تفاوت‌ها گاهی آنقدر آزاردهنده می شود که جز خودکشی درونی راهی پیدا نمی کنم روحم هی دست و پا بزند و من مثل یک بچه بق کرده یک گوشه قلبم می‌نشینم و دست و پا زدنش را تماشا می‌کنم. حالا هی دلایل خودکشی درونی ام را با خود مرور می‌کنم: گل میخاستم و نخریدم تاب سواری دلم میخاست و نرفتم حرف روی دلم تلنبار شده و نگفتم دلم بوشهر خواست و نرفتم پاستا خواست و نخوردم کفش خواست و نخریدم دلم احوال پرسی خواست و نشنیدم دلم خواست و نشد بدی دیدم و اعتراض نکردم کاش می شد خوابید و دنیا را به آدم‌هایش واگذار کرد.

خودکشی درونی چیست؟

دوگانگی‌های شخصیتی یک نویسنده خرداد ماهی

خواست ,دلم ,خودکشی ,درونی ,یک ,می‌کنم ,خواست و ,خودکشی درونی ,و نخریدم ,دست و ,و نرفتم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت بازرگانی حمل ونقل بین المللی آتایول